نمایش باید ادامه یابد


گفت‌ش که من دوست‌دارم تو مدام از من بخواهی و من بگویم نه... و هربار که می‌گویم نه و تو دوباره از من می‌خواهی، غرق لذت‌م می‌کنی.

خوابِ بد


هر ایست‌گاه به من فهماند که این فقط یک رابطه‌ی محدود است.
آسان است اگر بخواهی از بیرون نگاهم کنی.
تو دیشب در اتاقم نبودی.
می‌دانی که همه‌چیز را خراب کردی؟
می‌دانی که آن خوابِ بد را تعبیر کردی؟
می‌دانی که کثافت‌ترین دختری هستی که تا حالا دیده‌ام؟
پلک می‌زنم و تصویر تارشده‌ات، واضح می‌شود.
اگر بخواهد دل‌ت برایم بسوزد، می‌کشمت.

هر ایست‌گاه به من فهماند که این فقط یک رابطه‌ی محدود است.
آن‌قدر عمر کرده‌ام که دریابم؛
حالا بازوات را کی می‌گیرد؟
حالا تلفن‌ت برای کی اشغال است؟
حالا به کی اجازه ‌می‌دهی تا انگشتان‌ش را لای انگشتان‌ت بلغزاند؟
شوالیه‌ ... شوالیه‌ی مغرور، شمشیرت کدام گوری‌ست؟
کجا را اشتباه کردی، بگو.

هر ایست‌گاه به من فهماندی که این فقط یک رابطه‌ی محدود است.

دختر: خیله خب من با لندکروز مشکی می‌آم... تو با چی می‌آی؟
پسر: آها... من... من با شلوارجینِ آبی می‌آم.

درخشش


می‌شه وقتی به چشمات نگاه می‌کن‌م، قبل از این‌که زرتی بزنی زیر خنده، یک لحظه صبر کنی؟

...و آره، فکر می‌کن‌م که تو ذهن‌م موندنی شدی.
نه نه نه،... هیچ دختر دیگه‌ای رو نمی‌خوام.
داری بهترین حرفام رو ازم می‌گیری.
می‌دونستی؟

بهت که گفت‌م شلوار سفید نپوش، حالا چه‌طوری می‌خواهی از روی مبل بلند بشی؟

این آواز را نخوان


آن‌جا که ترک‌ات کردم. حالا آن‌جا سنگی با اسم توست.

تنهایی


تو شمشیر من در نبرد با گلادیاتور کلادیوسی. در برابر چشمان هزاران‌نفر، دسته‌ی شمشیر را می‌گیرم و از غلاف بیرون می‌کشم...؛ دروغ بوده. غلاف خالی است. شمشیر، پیش کس دیگری‌ست. کلادیوس، چهارنعل به سمت من می‌تازد...


* کلادیوس: بزرگ‌ترین گلادیاتور همه‌ی اعصار که هرگز کسی نتوانست او را شکست دهد.

بعد از دو سال CHAT کردن، بالاخره هم‌دیگر را دیدند:
-خب، پس تو این‌شکلی هستی.
-از من خوشت نیومده؟
-اوم‌م‌م‌م‌م، نه چرا ... اما بهم نگفته بودی رو سرت دوتا شاخ داری.
-خب، در حقیقت، این تنها چیزی بود که ازت پنهان کردم.

چرا به‌جای یک زن سدکیلویی، دوتا پنجاه کیلویی نگرفتی؟

من شبدر چهاربرگ‌م، تو من را از ساقه‌ام جدا می‌کنی.