هنگام عشق‌بازی با زن‌ها

ناکامی‌هایی را که در زنده‌گی داشته‌ایم، به یاد می‌آوریم

پشه کش

پنجره‌ی اتاق را باز کرده بودند. پشه‌ها تو آمده بودند و مزاحم بودند. پنجره را بستند. پشه‌ها هم‌چنان مزاحم بودند. حشره‌کش اسپری کردند تا پشه‌ها بمیرند. اسپری آزاردهنده شد. پنجره را باز کردند.

تردید

از چشم‌ها عشق می‌ریخت بیرون و زمین را خیس می‌کرد

لب‌هایت سرخ بود

می‌سوخت

تردید داشت

دست‌ها خیس عرق بودند

انگشت‌ها هم‌دیگر را می‌فشردند

چشم برداشتن از تو ناممکن بود

جذابیت تو بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد

اتاق تحمل نداشت

داشت آب می‌شد

از بین می‌رفت

بوسه‌ در هوا بال بال می‌زد

می چرخید

منتظر بود

هنوز اتفاق نیافتاده بود

لحظه‌ی پیش از بوسه، تو زیباترین زن دنیـایی

-بغلم می‌کنی؟

-بغلم می‌کنی؟

عشق‌ها خیس‌ند

موهایت

از فردایی که آغاز نشد

به دیروز، آویزان است.

موهایت را می‌گیرم،

به دیروز می‌آیم؛

تابستان است، بستنی‌ایی روی آسفالت پارک ملت آب می‌شود

کلاغ‌ها چیپس می‌خورند

پیرمردها اخموند

لب‌های تو صورتی‌ست. برق می‌زند. چیپس می‌خوری و به آفتاب اخم می‌کنی

تازه بیست ساله شده‌ای

می‌گویم: پسرها چه‌طوری کنارت می‌آن؟

بریده‌های نور از بین تار موهایت، چشم را می‌زند

می‌گویی: مثل تو اول شماره می‌ده‌ن

نوک سیگار می‌سوزد و عقب می‌رود. سرم داغ است. عرق کرده‌ای. باید سینه‌هایت تب داشته باشند. دست‌هایمان در هم قفل است.

می‌گویی عشق‌ها خیس‌ند؛ یا از اشک چشم‌ها، یا از جاهای دیگر.

 

زیر مانتوی سفید

می‌توان لباس بی‌آستین صورتی را دید

وعده‌ی عشق است که می‌تپد

عشق‌بازی با تو چه‌طور می‌تواند باشد؟

 لب‌هایت چه‌طور خواهند بوسید؟

دستانت کجا را لمس خواهند کرد؟

چشمانت را می‌بندی؟ تنم را بغل می‌کنی؟

زود برهنه می‌شوی، یا دیر؟

سینه‌هایت را دور می‌کنی؟ یا می‌خواهی لمسشان کنم؟

 

رو به من می‌کنی و می‌پرسی تا حالا کسی رو اون‌جوری دوست داشتم که نتونم بخوابم؟

اون‌جات بوی رب سرخ کرده می‌داد.

آغاز پایان جوانی

برادرم می‌گه از وقتی فهمیدم جوون نیستم که دیگه کسی تو خیابون منو آقا پسر صدا نزد.

هه هه هه  ...   هندونه

مایاکوفسکی روزهای آخر عمر به دوست‌ش یاکوبسن گفته بود که در وضع و حالی‌ست که تنها یک عشق بزرگ می‌تواند او را نجات دهد.

پول‌دار شدن

به سوئد، نروژ یا یک کشور دیگر قطب شمالی می‌روید. اولین روز شش ماهه‌ی روز آن‌جا پیش دوستی می‌روید، مبلغ کلانی را از او قرض می‌گیرید و به او می‌گویید: 

-تا شب بهت پس می‌دم!

لم آغاز کرد

بلاگ لم را سه نویسنده‌ی نابغه: بابک فتحی، محسن شیرآقایی و داستان‌گو! راه انداخته‌اند. 

آن‌ها سعی می‌کنند درباره‌ی فیلم هایی که در هفته دیده‌اند هرچی به ذهن‌شان می‌آید، بنویسند. (مطمئنم مطالب من از همه کوتاه‌تر می‌شود) 

 

لطفن این بلاگ را ببینید، لینک دهید، در گودر پخش کنید و هرکار دیگری که فکر می‌کنید به تایپ آدرس لم در صفحه‌ی جست‌و‌جوگر اینترنت ختم می‌شود انجام دهید. 

 

 

 

http://LAM.blogsky.com 

 

گوگل حرف ندارد

-دیشب یه داستان معرکه خوندم.

-بده ما هم بخونیم.

-خودت نوشتی.

-آره؟ چیه اسم‌ش؟

-سایه‌ی فیاما.

-هنوز که تموم‌ش نکردم.

-تمومش می‌کنی.

-خواب دیدی؟

-نه. سرچ‌ش کردم. از قابلیت‌های تازه‌ی گوگله.